بابای مهربون

دیشب بابایی سرش رو گذاشت رو شکمم و گفت می خوام واسه پسرم قصه بگم ولی بلد نبود ومن بهش گفتم باید یاد بگیره.توام معلومه خیلی بابا رو دوس داری عزیزم آخه وقتی بابایی دستش یا سرش رو می ذاره روی شکمم دیگه تکون نمی خوری فدات شم.خدا کنه وقتی به دنیا میای هم همین طوری تو بغلش آروم بگیری.من و بابا خیلی دوست داریم پسرگلم.


تاریخ : 04 آذر 1392 - 03:06 | توسط : Atefe joon | بازدید : 2408 | موضوع : وبلاگ | 5 نظر

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام


مشاوره، آموزش، طراحی و ساخت فروشگاه اینترنتی